زور گیری

ساخت وبلاگ
برای اولین بار در زندگی کمر درد و زانو درد ناشی از خستگی کار رو تجربه کردم، انتظار داشتم در سالهای خیلی دور تری شاهد درد بدن در نقاط مختلف باشم نه در 25 سالگیبه هرحال اتفاقی است که افتاده، گاها برای خودم ناراحت میشم که این اولین نشانه های پیری را میشد با بهتر زندگی کردن و انتخاب مسیر مناسب به تاخیر انداخت ، بجای اینکه روزی ده ساعت سرپا کار کنم و تنها دو فعالیت در زندگی داشته باشم (کار + خواب ) می‌تونستم کمتر کار کنم، ورزش کنم یا کارهایی که دوست دارم رو انجام بدمخب احساس نیاز همیشه چیز خوبیه ، یعنی نیاز به تغییر و این به خودی خود بد نیست، نمی‌خوام بگم غر زدن خوبه اما نباید در شرایط نا درست شاد بوداین شرایط درست و انسانی نیست زور گیری...
ما را در سایت زور گیری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bi-esm13 بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 18:32

به خاطر داشتم در گذشته ای تقریبا دور، غر زدن های خودم رو می‌نوشتم ، توانایی به زبون آوردن خیلی چیزهارو نداشتم و حقیقتا نوشتن چه راه خوب و شیرینی بودگاهی وقتا یا نمی‌تونستم اعتراض کنم به خاطر شرایط گاهی هم نمی‌خواستم ، اما نوشتن همه ی این فشار و عصبانیت منو خالی میکرد ، میشدم یه آدم خوب و صبور در حالی که هرگز نبودماز درون ساعت ها با خودم صحبت میکردم، بحث میکردم و راهکار میدادم ، امروز بعد از دفعات زیادی که عصبانی شدم و از درون سر خودم داد زدم به این نتیجه رسیدم بخشی از اتفاقات امروز را نوشته بلکه در آینده از نوشته های امروزم برای یادآوری اینکه چقدر این روزا ها سخت گذشته بهره ببرمهمیشه فکر میکردم این مدل نوشتن ها مربوط به دنیای نوجوانانی میشه و در بزرگسالی وجود خارجی نخواهد داشت اما در واقع در بزرگسالی غر زدن ها کمتر که نمیشن هیچ میتونم بگم خیلی جدی تر و جان فرسا تر هستنالبته امیدوارم از رفتار هایی باعث رنجش روحم شدن درس بگیرم، اول برای دوری کردن از رنجش دوباره یا بیشتر روحم، دوم برای اینکه آدم های دیگر را مورد رنجش قرار ندمچند سال پیش از جمع دوستی که اطراف خودم داشتم بسیار رنجیده خاطر شدم ، ماه ها افسردگی کشیدم و بعد از اون تصمیم گرفتم دوست های بسیار زیادی نداشته باشم به قول دوستم pochi ma buoni یعنی کم اما خوب؛ خیلی هم صحیح بود، در حال حاضر دوست های زیاد و نزدیکی در زندگی ندارم ، تقریبا هیچ دوستی ندارم که ماهی یکی دو بار باهاش بیرون برم و راضی هستم زور گیری...
ما را در سایت زور گیری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bi-esm13 بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 18:32

دو سال پیش ؛ خیلی گشنم بود در یک روز سرد و بارانی ، با اینکه چند ماهی میشد توی این سرما غذا دلیوری میکردم اما پاهام به سرما عادت نکرده بود (با خودم میگفتم یکم پول اضافه بیارم چندتا جوراب گرم برای خودم میخرم) وارد رستوران شدم تا سفارش رو تحویل بگیرم ، یه آقایی با لبخند کلی منو تحویل گرفت و گفت بزودی غذا رو میاره ، بهم یه بطری آب داد و گفت اگه میخوای داخل بمون تا غذا رو بهت بدم بیرون سرده؛ با خودم میگفتم خوش به حالش چه شغل خوبی داره حداقل زیر سقف کار می‌کنه هر روز سر ساعت میاد سرکارش و مهم نیست مشتری باشه یا نه سر ساعت پولشو میگیره، وقتی داشتم میرفتم بهم گفت خسته نباشی و کلی ذوق کردمهفته پیش؛ یه آقایی بسته پستی آورد رستوران و بسیار خسته بود، گفت میتونم از دستشویی استفاده کنم گفتم آره ، وقتی برگشت گفتم یه بطری آب میخوای گفت نه اگه میشه یه فنجون قهوه ، و براش درست کردم، کلی خوشحال شد اما من خوشحال تر بودم، انگار اون بطری آبی که دوسال پیش بهم داده شد و محبتی که گرفتم رو پس دادم، عملا بعد دو سال دقیقا جایی قرار داشتم که دو سال پیش آرزوشو داشتمالبته الان واقعا ناراضیم! اما همین داستان و یادآوری گذشته برام قوت قلب هست که از منفی صفر و گشنگی رسیدم به ثبات بیشتر و خدارو شکر میکنم اما این روهم فهمیدم خیلی مهمه امروز چی میخواماخیرا دارم کتاب کتابخانه نیمه شب رو میخونم و در بخشی از کتاب شخصیت اصلی داستان که نورا نام داره خودکشی کرده و در دنیایی بین مرگ و زندگی گیر کرده، آدمی پر از حسرت هست و در این دنیای ما بین مرگ و زندگی دونه دونه حسرت هایی که داره رو از بین مقبره مثلاً فکر میکرد دلیل مرگ گربش مراقبت نکردن بودنه، اما در دنیای خیالی می‌ره به همون شبی که گربه مرده تا نزاره گربه از خونه بی زور گیری...
ما را در سایت زور گیری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bi-esm13 بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 18:32